از ضخیم شدن ابرهای سیرو استراتوس بهوجود میآید و اغلب سراسر آسمان را میپوشاند.ٔ خاکستری یکنواخت در الیههای میانی جو تشکیل میشود و تابش نور خورشید به شکل الیه را محدود میکند اما اغلب خورشید در آسمان قابل رؤیت است. این ابرها به صورت الیههای یکنواخت و تحدالشکل به صورت ترکیبی از الیاف، آسمان را میپوشانند. اگر تمام آسمان رأ گرم را نشان میدهد و پس از چند ساعت، بارندگی، اعم از باران یا بپوشاند ظهور یک جبهه برف، شروع میشود.
دربارهٔ اینکه «چگونه میتوانید خودرویی (وسیلهای) بسازید که بدون استفاده از انرژی الکتریکی و گرمایی، مسافتی طولانی را بپیماید، روی خط راست حرکت کند و همچنین به اندازهٔ کافی محکم باشد» کاوش کنید.
برای انجام این کار،
الف) مشخص کنید یک خودرو از چه بخشهایی تشکیل شده است؟
ب) چه چیزهایی بر حرکت خودرو اثر میگذارد؟
پ) چگونه یک خودرو بدون استفاده از انرژی الکتریکی و گرمایی میتواند حرکت کند؟
اکنون با توجه به این موارد،
1ـ هریک از افراد گروه طرح و نظر خود را دربارهٔ خودرویی که میخواهد بسازد، روی کاغذ (دفتر علوم) بنویسد یا تصویر آن را نقاشی کند.
٢ـ با همفکری یکدیگر، طرحهای پیشنهادی اعضای گروه را بررسی و از میان آنها طرحی را که مناسبتر است، انتخاب کنید. توجه داشته باشید این طرح میتواند ترکیبی از طرح همهٔ افراد گروه باشد.
٣ـ خودروی خود را با استفاده از ابزار و موادی که در اختیار دارید، بسازید و برای آن یک نام انتخاب کنید.
4ـ خودرویی را که ساختهاید روی یک سطح شیبدار قرار دهید و رهایش کنید. مشاهدات خود را در جدول زیر بنویسید.
Aug 13, 1996 - ب) چه چیزهایی بر حرکت خودرو اثر میگذارد؟ پ) چگونه یک خودرو بدون استفاده از انرژی الکتریکی و گرمایی میتواند حرکت کند؟ اکنون با توجه به این ...
انتشار کتاب کشف الاسرار ( 1322 ه . ش ) فجایع سلطنت 20 ساله پهلوی را افشا کرد و با دفاع از اسلام و روحانیت و پاسخگوئی به شبهات و هجمه های منحرفین پرداخت و در همین کتاب ایده حکومت اسلامی و ضرورت قیام برای تشکیل آن را مطرح ساخت
Feb 10, 2016 - امام خمینی (س) اینک فرصت را مغتنم شمرد و با تدوین و انتشار کتاب کشف الاسرار ( 1322 ه . ش ) فجایع سلطنت 20 ساله پهلوی را افشا کرد و با دفاع از ...
هنگام سحر و اذان، در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلند قامت از خانه ای بیرون آمد و قدم در کوچه ای تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزدیک شد . صدای اذان صبح از گلدسته ها به گوش می رسید. پهلوان وضو ساخت و با خدای خود، به راز و نیاز پرداخت. هنوز چیزی نگذشته بود که از پشت یکی از ستونهای مسجد، صدای گریه پیرزنی را شنید که به درگاه خدا چنین التماس می کند: خداوندا ! رو به درگاه تو آورده ام، نیازمندم و از تو حاجت می طلبم، نا امیدم مکن.
مرد بی تاب شد، با خود اندیشید، حتماً این زن تنگدست و نیازمند است. آرام به پیرزن نزدیک شد . او را دید که بشقابی حلوا در دست دارد. با لحنی سرشار از مهربانی پرسید: چه حاجتی داری مادر؟
چون پیرزن اندکی آرام شد، گفت: ای جوانمرد، التماس دعا دارم. برای من و پسرم دعا کن.
مرد پرسید مشکل تو و پسرت چیست؟
پیرزن آهی سرد از دل برآورد و گفت: پسری دارم زورمند و دلاور که پهلوان هندوستان است و در شهر و دیار خود پرآوازه است. هر جا نام و نشان پهلوانی را می شنود، عزم کشتی گرفتن با وی می کند. شکر خدا که تاکنون پیروز شده و تا امروز هیچکس نتوانسته پشت او را به خاک برساند. اکنون پهلوانی از خوارزم به شهر ما وارد شده و قصد هماوردی با پسر من را دارد، می ترسم پسرم مغلوب شود و روی بازگشت به شهر خود را نداشته باشد. این پهلوان که کسی جز پوریای ولی نبود، فهمید که رقیب هندی او، پسر این پیرزن است. پوریای ولی، طاقت دیدن اشکهای آن مادر غمگین را نداشت. دلداریش داد و گفت : به لطف خدا امیدوار باش مادر، خداوند دعای مادران دل شکسته را مستجاب می کند. این را گفت و با حالتی پریشان، از پیرزن دور شد و از مسجد بیرون رفت.
پس از آن پوریای ولی با خود فکر کرد که فردا چه باید بکند، اگر قویتر از آن پهلوان باشد و بتواند او را به زمین بزند، آیا طعم شکست را به او بچشاند؟ یا باتوجه به تمنای مادر او، مقاومت جدی نکند و زمینه پیروزی حریف را فراهم نماید. برای مدتی پوریای ولی، در شک و تردید بود. ناگهان از دایره تردید بیرون آمد، لبخندی زد و تصمیمی قاطع گرفت. او می دانست قهرمان واقعی کسی است که نفس سرکش خود را مهار کند. او خواست که غرور خود را بشکند و بقول مولوی ( شیر آن است که خود را بشکند ) البته این انتخاب، بسیار دشوار بود. چون روز موعود فرا رسید و پوریای ولی، پنجه در پنجه حریف افکند، خویشتن را بسیار قوی و حریف را دربرابر خود ضعیف دید تا آنجا که می توانست به آسانی پشت او را به خاک برساند. اما عهد خود را بیاد آورد. برای آنکه کسی متوجه نشود، مدتی با او دست و پنجه نرم کرد، اما طوری رفتار کرد که دیگران احساس کنند حریف وی قویتر است. پس از لحظاتی، پوریای ولی، این پهلوان نام آور بر زمین افتاد و حریف روی سینه اش نشست. در همان وقت به او احساس عجیبی دست داد. مثل این بود که درهای حکمت به روی او گشوده شده و وی پاداش جهاد با نفس را مشاهده کرد.
دوستان پوریای ولی که از توانایی بدنی او به خوبی آگاه بودند، از شکست او در رقابت با پهلوان هندی در شگفت بودند. چند روز بعد از آن واقعه، سلطان جونه ( حاکم آن منطقه در هند) مجلسی ترتیب داد تا در آن از پهلوان پوریای ولی دلجویی کند. در آن هنگام، پهلوان هندی که در مجلس حضور داشت، پیش آمد و خود را به پای پوریای ولی افکند و بازوبند پهلوانی را به او تقدیم کرد. او گفت من در ضمن مسابقه، متوجه گذشت و جوانمردی تو شدم. پوریای ولی از اینکه رازش برملا شده بود، متاثر و پریشان شد اما دوستان او خوشحال شدند و ماجرای این فداکاری بزرگ در همه شهرها پیچید. از آن پس، از پوریای ولی به عنوان یکی از جوانمردان و اولیای خدا یاد می شود
مرد پرسید مشکل تو و پسرت چیست؟ پیرزن آهی سرد از دل برآورد و ... این پهلوان که کسی جز پوریای ولی نبود، فهمید که رقیب هندی او، پسر این پیرزن است. پوریای ولی، طاقت دیدن .... لطفا مهم ترین اتفاق زندگی این پهلاوان را هم بنویسید. پاسخ دادن به این ...